درولادت امام حسن عسکری :مژده که شد چهره نما عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در جلوه رخ یار شد جلوه کنان مظهر دادار شد حسن حشن باز پدیدار شد کون ومکان مطلع الانوار شد گشت زرخ پرده گشا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده به یاران که حسن آمده عسکری آن فخر زمن آمده خرمی دهر کهن آمده8 آز مه رخ پرده فکن آمده کرده عیان ماه لقا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در هشتم ثانی ربیع گشته عیان عارض بدرعسکری شکر خداوند بصیر وسمیع کزرخ آن شمس مقام رفیع داده در ایجاد صفا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که پیری جهان شد جوان گشت منور همه کون ومکان شد متولد شه با عز وشان شبل نقی والد شاه زمان نور خداشمس هدی عسکری گشت عیان نور خدا عسکری --- به نقل از دیوان آذر جلد دوم-ص138-چاپخانه طوس مشهد -1382 هجری قمری درولادت امام حسن عسکری :مژده که شد چهره نما عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در جلوه رخ یار شد جلوه کنان مظهر دادار شد حسن حسن باز پدیدار شد کون ومکان مطلع الانوار شد گشت زرخ پرده گشا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده به یاران که حسن آمده عسکری آن فخر زمن آمده خرمی دهر کهن آمده8 آز مه رخ پرده فکن آمده کرده عیان ماه لقا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در هشتم ثانی ربیع گشته عیان عارض بدرعسکری شکر خداوند بصیر وسمیع کزرخ آن شمس مقام رفیع داده در ایجاد صفا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده کهپیری جهان شد جوان گشت منور همه کون ومکان شد متولد شه با عز وشان شبل نقی والد شاه زمان نور خداشمس هدی عسکری گشت عیان نور خدا عسکری --- به نقل از دیوان آذر جلد دوم-ص138-چاپخانه طوس مشهد -1382 هجری قمری
الهی سوخت از این زهر کاری جسم وجان من شرر بگرفت از این شعله مغز استخوان من چنان خشکیده اعضایم که سد آه گردیده نکردد در دهان دیگربه آسانی زبان من بیا فرزند دلبندم گنار بسترم بنشین که دیگر برنمی خیزم زجا ای نوجوان من ندای ناله مظلومی دل بس فزون باشد نمیآید برون بی ناله حرفی از دهان من کنون بر سوی جنت رهسپارم از کنار تو که باشد مادرم زهرا در آنجا میزبان من پی ترویج دین کردم قیام وکشته گردیدم ولیکن تا ابد برجا بود نام ونشان من چو شمعی سوختم خاموش گشتم از شرار دل برون از پیکر مسموم شد تاب وتوان من اه زیر باز ذلت تن ندادم هیچ در عالم بود الگوی تهضت این روش بر دوستان من پس از مردن بده غسل ونماز وکفن ودفنم کن کنار قبر زین العابدین باشد مکان من برایم کن عزاداری بپا فرزند دلبندم که فیض حق شود جاری برای دوستان من بیاد جد مظلومم حسین در این دم مردن بریزد ازمژه برچهره اشک از دیدگان من بنال ای (کربلایی)روز وشب از این غم عظما که قبرم بی روق است وعدو شد سایبان من به نقل از شکوفه های غم ، جلد 1 - ص 280- اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی ( والد سه شهیددرجنگ تحمیلی)-------
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-سلطان انس وجان که ازاو زنده دین بود مدحت سراش حضرت روح الامین بود فرمانده زمین وزمان ، حجت خدای وارث به انبیا زخدای مبین بود
هم رهنمای راه سعادت بود به خلق هم پیشوای مذهب وحبل المتین بود خورشید نوربخش به مانند ذره ای درپیشگاه جلوه ی آن مه جبین بود
پنجم امام را پسروخسرو ششم نسل بتول وحجت روی زمین بود جدش پیمبر است که خاتم به انبیاست برخاتم پیمبر ما او نگین بود
صدیقه جده اش بود ونسل بوتراب هم صادق اسن وپیشرو مومنین بود حلم حسن شجاعت سلطان کربلا درنزد زاده ی پسر عابدین بود
نور دو چشم باقر وقرآن ناطق است موسی وپادشاه خراسان ازاین بود جود جواد،فضل نقی فخر عسکری ارث پدر زخالق جان آفرین بود
آن قاِیم بحق که بود یار شیعیان خود یادگار ووارث این شاه دین بود باشد محبتش بدل مردم نکو خاک رهش بفرق شهان زیب وزین بود
شاها به (کربلایی) محزون نظر نما پیر غلام درگهت از ذاکرین یود.------ به نقل از کتاب سوم -ارمغان کربلا- روان شاد ، ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید)-صص 111-112
در شهادن امام صادق :کرد منصور چنان ظلم که شداد نکرد کرد شداد ولی این همه بیداد نکرد جور منصور زشداد وزنمرود گذشت کرد آن جور که بی رحمی شدادنکرد دیده ی دهر چو منصور جفاکار ندید کس چو او ظلم دراین دهر غم آباد نکرد ستم وجور به فرزند نبی یعنی چه ؟ این تطاول به جهان غیر زنا زاد نکرد حب جاه است که آرد به جهان استبداد مستبدانه دلی را زغم آزاد نکرد ششمین حجت حق جعفر صادق را خواند نیمه شب در بر و شرم از رخ اجداد نکرد تا مجسم نشدش ختم رسل پیش نظر دست کوته زسر اشرف ایجاد نکرد تا که تهدید نگردید از آن هادی کل دل غمدیده ی ذریه ی او شاد نکرد لاجرم شد پی تکریم واز او عذر بخواست لیک جزظلم وستم بر شه امجاد نکرد آذراز قصه ی مسمومی آن شه می گفت: کرد منصور چنان ظلم که شدادنکرد---به نقل از دیوان آذر -جلد دوم -ص 100--
فلک از روز ازل جور بخوبان دارد با عزیزان خدا کینه وطغیان دارد گر سر کینه وری نیست فلک را زچه رو این همه جور وستم بهر امامان دارد
خاصه بر جعفر صادق ششمین حجت حق بین زمنصور جفا جو ، چه بدوران دارد نیمه شب می طلبد حجت حق را بحضور زانکه با سبط پیمبر سر عدوان دارد شه ستاده بسر پا ونشسته منصور غضب آلوده سخن با شه خوبان دارد آن چه با خشم وستم گفن به آن خسرو دین
دید بر رد یکایک همه برهان دارد دست آوردسوی تیغ پی قتل وبدید مصطفی حاضر واحوال پریشان دارد تا سه موبت همیش قصد بآزارنمود دید هر دفعه غضب ختم رسولان دارد آن شب از قتل شه کشور ایمان بگذشت مصلحت دید که آن واقعه پنهان دارد عاقبت زهر ستم داد بر آن سرور دین زاین عزا خلق جهان دیده ی گریان دارد صاحب مذهب اسلام دفین شد به بقیع آذر این شور ونوا بهر غریبان دارد.
---به نقل از دیوان آذر خراسانی -= جلد دوم -ص99-100
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-میلاد حسن سبط رسول است امشب نبریک به زهرای بتول است امشب شادند محمد وعلی زاین مولود خوش باش دغای ما قبول است امشب
در کاخنزول وحی ، قرآن آمد با آیه ی نور ، نور یزدان آمد از فاطمه وساقی کوثر پسری با نور محمدی نمایان آمد -----------
پیک شادی دوستان را خوش خبر آورده است خوش خبر بردوستان پیک سحر آورده است نیمه ی ماه خدا ، ماهی دگر آورده است سینه ی سینا عیان نور از شجر آورده است مژده ای اهل ولا طوبی ثمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است --------
باز شد باردگر از مرحمت درهای های حق باب دوزخ بسته شد از لطف بی همتای حق بر سفیر اعظم آمد آیت کبرای حق نیمه ماه صیام از بهر مهمانهای حق نعمت بی منتها از دادگر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است نور باران آسمان گردیده از ماه زمین شد منورزین تجلی کاخ دانشگاه دین آشکار از بارگاه طیبین وطاهرین سبط اکبر آمده ازدخت ختم المرسلین پیشوا بر امت خیرالبشر آورده است
یا محمد دخترت امشب پسر آورده است دسنه دسته برزمین آمد ملک از آسمان بهر تبریک وبشارت سوی ختم المرسلان بحر رحمت شد بطغیانزامر خلاق جهان دست قدرتازدو دریای شرف امشب عیان از برای ساقی کوثرگهر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است ماه گردون چشم عبرت دوخته سوی زمین ازبرای کسب فیض از چهره ی خورشید دین کاخ وحی کبریا روشن شد از نور مبین
چشم عین الله اعظم باد روشن گین چنین زهره ظاهر از گریبانش قمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است
آمد آن استاد دانشگاه ختم الانبیاء آمد آن روشنگر برنامه صلح وصفا آمد آن رهبر که حق را سازد از باطل جدا پرده از رخ برگرفت آیینه ی ایزد نما جلوه حسنش جهانرا زیب وفر آورده است زاده یاسین والرحمانورمز هل اتی سید جنت که جنت باشد از او پر بها شمس افلاک جلالت زینت اهل کسا مجتبی نور الهدی ، فخر الدجا ،کنز الخفا از حجاب غیب امشب سر بدر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است .......به نقل از کناب سوم ارمغان کربلا ، اثر طبع ناد علی کربلایی پدر سه شهید جبهه حق علیه باطل -صص 76-79
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
------
-----خالق از بحر ولایت گهر آورده برون یا که از برج امامت ، قمر آورده برون از سپهر نبوی، گشت عیان ، خورشیدی که زخفاش وشان ، دیده در آوردهبرون با فروغ حسنی نرگس زیبا از بطن پسری ثانی والا پدر آورده برون به تماشای گل عسکری ونرگس بین ماهی از آبومه ازچرخ ، سر آورده برون زطلوع رخ آن حجن دین ،جان بشر مرغ بی بال وپری بود وپر آورده برون گو تو بر عیسویان ، حق زفلک عیسی را به تماشای رخش ، جلوه گر آورده برون بوالبشر ،تا بوجودش بکند فخر خدای گلی از گشن ((خیرالبشر)) آورده برون خالق از دامن نرگس پی ارشاد بشر آخرین قاِید فرخ سیر ،آورده برون تا شود هادی گم گشته ، حقاز عالم غیب خضر فرخنده ، پی راهبر آورده برون زآسنین کرم از بهربپاداری دین دست حق، حجت ثانی عشر آورده برون ای صیاگوبه یشوعا ،که از نرگس تو بهتر از((زاده مریم ))پسرآورده برون ((آهی)) از محکمه ی عدل خداوند حکیم بهر اصلاح بشر ، دادگر آورده برون-----به نقل از دیوان حسین آهی - جلد تول -صص 102-104
مژده بر شیعیان که آمد عید عید فرخنده وسرور نوید فرخا روز نیمه ی شعبان اسعد الله یوم سعد وسعید عیدی آمد که خاتم مرسل کرده با امر حق ،ورا تایید اختر بخت حق پرستان شد طالع از سامره چنان خورشید خاتم الانبیاءرسید زحق ذهق الباطل است وجاء الحق نر گس امشب شکفنه گل از گل از گلستان مجد ، هادی کل به تماشای این گل ونرگس در زمین شد نزول خیل رسل حوریان از پی مبارک باد هدیه آورده اند تاجی گل مرغ فکر سلیم با شادی نغمه سرداد ، هم چنان بلبل که عیان گشت هادی مطلق ذهق الباطل است وجاء الحق مژده کا مد برای صلح جهان رهبر بی نظیر پیر وجوان آمد آن داوری که از حکمش بهره گیرند جمله ی ادیان آمد آن رهبری که فرمانش هست نافع برای خلق جهان آمد آن سروری که با سخنش همه گردند پیرو قرآن آن که بر دین حق دهد رونق ذهق الباطل است وجاء الحق آمد آن نور بخش ارض وسماء آمد آن خسرو فلک پیما آمد آن کس که اختیاری تام دارد از کردگار بی همتا از عرب تا عجمف زهند وزچین از اروپا وترک وآفریقا همه باشند منتظر که رسد رهبری بهر مردم دانا زند ازعدل در جهان بیرق ذهق الباطل است وجاء الحق چون شود ظاهر آن ولی راد از ظهورش جهان شود آباد در تمام دیار وشهر وبلاد نبود غیر حکم عدل وداد عرض تبریک گفته نوحه سرا شیعیان را دراین نکو میلاد حجت ابن الحسن تولد یافت حسن عسکری بود دلشاد (کربلایی)به حق بود ملحق ذهق الباطل است وجاء الحق---- نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی ( والد سه شهید جبهه وجنگ)-صص148 -150.اسایش
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-البشارت که جهان باز منور آمد ظاهر از پرده ی عصمت مه دیگر آمد این چه ماهی است که با قد صنوبر آمد از حسین ابن علی شبه پیمبر آمد دوستان مژده که میلادی اکبر آمد ببر ای باد صبا مژده برای طا ها که شده حسن تو یک بار دگر جلوه نما حق عطاکرده پسر برپسر شیر خدا زاده ی خون خدا گشته عیان از لیلا زاین پسر عالم ایجاد منور آمد -----بهر دیداررخش زاده ی زهرا برخاست مهر بر دیدن آن ماه دلآرا برخاست بوی جانبخش چو از یوسف لیلا برخاست گوئیا نعره ای از خاک زلیخا بر خاست که دویاره بجهان یوسف دیگر آمد ----نور چشمان حسین بن علی گشت عیان آل عصمت همه از دیدن رویش شادان شد زمصباح هدی نور الهی تابان احسن الله بر این حسن که از دیدن آن شد خرد مات که ملاد پیمبر آمد------ سحر یازده از ماه عظیم شعبان متولد شده آن حامی دین وقر آن تا کند یاری فرمانده ی دین از دل وجان آری این افسر ارزنده سلطان جهان از پی یاری عباس دلآور آمد------ آمد آن شیر دلی که پی یاری پدر وز پی حفظ حریم حرم پیغمبر هم چنان برگ زدشمن بزمین ریزد سر مرکب وخود ومیان را بدرد چون حیدر آنکه بر حضرت سجاد برادر آمد------ آن علی نام کهباشد چو محمد رویش فاطمه عصمت وباشد چو علی بازویش چون حسین است وحسن طینت وخلق وخویش ((کربلایی)) شده مداح رخ نیکویش مفتخرزانکه در این رشته مظفر آمد -------محمد حسن آسایش- به نقل از کتاب سوم ار مغان کربلا -اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی( پدر سه شهبد جبهه وجنک)- صص 101-102
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-سپهر قدر رادبنگرچه ماهی بی قرین دارد چه ماه بیقرینی جلوه گر از برج دین دارد هلالی گشته ظاهر در جهان از یثرب وبطحا که از نورش منور فرش تا عرش برین دارد تعالی الله ازاین بدری که از بطحا شده طالع مبارک مقدمی کو جلوه جان آفرین دارد گل نورسته ای بشکفت از گلزارپیغمبر (ص) که عالم را معطر هم چو جعد عنبرین دارد قدم بنهاد درعالم یگانه حشمت اللهی که صد ملک سلیمان را نهان زیر نگین دارد بروز پنجم شعبان بعالم زد قدم شاهی که دیهیم وصایت را مقام چارمین دارد حسین بن علی را حق عطا بنمود فرزندی که نام او علی ، شهرت بفخر ساجدین دارد علی بن حسین آنکوبمحراب عبوریت زمعبودش خطاب انت زین العابدین دارد بگو با شهر بانوی عجم تا بر عرب نازد از آن مولود مسعودی که در آن سرزمین دارد شده دخت کیان را از صدف یک گوهری پیدا که در بحر ولا ، جدی امیر المومنیت دارد عجم نازد ازاین طفلی که زاده زاده ی کسری عرب نالدکه جدی همچو ختم المرسلین دارد عرب بالد که این مولود باشد نو گل زهرا عجم نازد که از شاه زنان ماهی چنین دارد سزد گر والد اطهار خوانندش که بعد از خود حجج هایی در این عالم همه رکن رکین دارد نسب اندر نسب از او بود فخریه ی سادات که سادات جهان از او مقام شا مخین دارد به سادات حسین است وحسن او مطلع الانوار که دو سبط پیمبر یک همین در ثمین دارد حسن را با حسین نو خط جوانانی به عالم بود ولی در کربلا در خودررهارا دفین دارد دریغا گلستان حیدر وزهرا وپیغمبر(ص) خزان شد روز عاشورا همین یک گل غمین دارد زمین هرگز نباید خالی از حجت بدان حکمت خدا حفظش یه بیماری زشر مشرکین دارد شهن شاهیکه تبداراست وبیمار است ودلخسته کجا بر تن توان آن غل وزنجیر کین دارد زرنجکربلا وکوفه وشام بلای او مدامین ((آذر))از سینه نوای آتشین دارد . محمد حسن اسایش - به نقل از دیوان آذر خراسانی -جلد 2- صص 76-78
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-امشب بکاخ مرتضی ماهی پدیدار آمده ماهی که پیش نور وی ،خورشید ومه تار آمده ماهی که بر حسن رخش صدها خریدار آمده ای طالب دیدار مه ، هنگام دیدار آمده افلاکیانش سریسر، حیران رخسار آمده کو نور بخش عالم و هم نور انوار آمده لطف خداوندی به ما همواره ودایم بود خاصه که روز مولد ماه بنی هاشم بود بر یاری دین نبی حق خواست یاور پرورد از بهر صفین وجمل ، همواره افسر پرورد یا بهر جنگ نهروان ،یکتا غضنفر پرورد تا آنکه بهر کر بلاسردار لشکر پرورد بهر حسین زام البنین ،نیکوبرادر پرورد بایدچنان فرزندرا ، اینگونه مادر پرورد زین رو فروغ طلعتش،تابید برخلق جهان وز نو گل رخسار وی ،گشتی جهان رشگ جنان چون آفتاب حیدری تابید بر ام البنین آن سان که از نیسان شدی اندر صدف در ثمین ماه بنی هاشم عیان گردید از آن مه جبین تا آنکه گردد حامی دین خداوند مبین بهر حسین بن علی حق پرورد یار ومعین چونان که بودی مرتضی ، بر مصطفی یار و قرین برگو به ماه آسمان بنما رخ خودرا نهان زیرا گشته در جهان ، ماه بنی هاشم عیان ازدامن ام البنین ماهی سر آورده برون نی نی که از خورشید ومه ، بالاتر آورده برون خالق زکان مکرمت خوش گوهر آورده برون وز آستین مرتضی دستی بر آورده برون گویی زصلب حیدری ،حق حیدر آورده برون بهر صوف مشرکین او صفدر آورده برون برگو به بوسفیانیان ، میر وعلمدار آمده بر یاری دین خدا یکتا مددکار آمده نور جبینش طعنه بر خورشید گردون فر ،زند خال رخ زیبای وی ، بر عالمی آذر زند هم نرگس شهلای او آتش به خشک وتر زند هم بر دل خصمان خود ،مژگان وی خنجر زند قدش چو طوبای جنان ،لبخند برکوثر زند باب الحوایج درگهش ، خوش آنکه بر آن در زند دست یداللهی وی حلال مشکلهاستی تحت لوای حضرتش دنیا ومافیهاستی چون مرنضی قنداقه ی عباس را دربر گرفت گفتا فلک بردست خود ، مهری مه انور گرفت یا از گلستان شرف ،وی لاله ی احمر گرفت چونان که گفتی مصطفی بر دست خود حیدر گرفت بوسه به دستانش زد واز دیدگان گوهر گرفت زان ماجرا ، غم بر دل وبرجان آن مادر گرفت گفتا مگر عیبی بود بر این دو دست نازنین شه گفت :نی در کربلا،گرددجدا ازظلم وکین آری که خود این دستها باید علمداری کند درراه سبط مصطفی ،از جان وفاداری کند بهر رواج دین حق دفع ستمکاری کند از قتل قوم مشرکین سیلاب خون جاری کند برحفظ ناموس خدا نیکو وفاداری کند تا از حریم شاه دین آنسان نگهداری کند آندم فداکاری وی مقبول ومستحسن شود کو هم چو جعفر ، عم خود دستش جدا از تن شود آه از دمی کو شد جدا ، دستش کنار علقمه واندر میان مشرکین افتاد شورو همهمه بنهاد برزانوی خود ، راسش عزیز فاطمه آن پور زهرا کو بدی ،عرش خدا را قاِءمه با دیده ی گریان بیان می کرد شه این زمزمه کامشب بخوابد دشمنت بی ترس وبیم وواهمه لیکن به چشم خواهرت ره نیست دیگر خواب را واز ماتم خود سوختی دل ((آهی)) بی تاب را .....محمد حسن اسایش - نقل از دیوان حسین آهی - جلد اول صص 120-124
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-امشب زبرج فاطمه ماهی پدیدار آمده کز پر تو انوار وی ، چون روز رخشان آمده نور فروغ اختران، زان مهر تابان آمده آن نور بخش مهر ومه ، در ماه شعبان آمده نی عالم نا سوتی اش، در تحت فرمان آمده بل کشور لاهوت را،پاینده سلطان آمده افلاکیان بر خاکیان ، تبریک گویان آمده
در مولدسلطان دین ، یعنی امام سومین در کسوت عبدالهی ، شد سر داور جلوه گز روح مجسم شدعیان ،عقل مصور جلوه گر گردیدبر یاری دین ، ثانی حیدر جلوه گر شد گوشوارعرش حق ، تالی سبر جلوه گر در مهبط روح الامین ،بین مهر انور جلوه گر شد شاه دین از دامن زهرای اطهر جلوه گر تسنیم رحمت را نگر ازبطن کوثر جلوه گر دریای غفران موج زن ، آمد از آن ماء معین این عید میلاد حسین ، نور دل زهراستی یثرب زیمن مقدمش چوت سینه ی سیناستی بهر وجود او بپا دنیا ومافیهاستی مقصود ازخلقت بود ، کو علت اشیاستی محو جمال حضرتش ،زآدم الی عیسی استی شاهی که خاک درگهش ، از بهر استشفاستی درماندگان دهر را حلال مشکلهاستی دستی بزن بر دامن آن زاده ی حبل المتین پیمان وعهدی ، کبریا ، در غالم زر ساز کرد ارواح در ذرات را ، خود آگه از آن راز کرد جام بلا نوشنده را، ازدیگران ممتاز کرد
باشد شفاعت زان او ،کو باب رحمت باز کرد آن دم حسین بن علی قال بلی آغاز کرد پس علم ذرات را ، زان گفته سر افراز کرد زان عهد وپیمان شاه دین در قتلگه آغاز کرد یارب به عهدم شد وفا ،بر من ببخشا مذنبین زد چون قدم در این جهان آن خسرو ملک وملک روشن زنور طلعتش شد از سما تابر سمک برخوان فیض سرمدی ،افزوده گردیده نمک نام محبش را خدا بر لوح رحمت کرده حک بر پیروان وی جنان ، وقف آمده بی ریب وشک چونان که دوزخ شد جزا ، بر دشمنانش یک به یک در ماندگان را در جهان ، آن شاه دین باشد کمک آن سان که اندر آخرت ،شد بر گنه کاران معین از عرش قرب کبریا ،تا اولین بیت شرف بر شاد باش مصطفی آمد ملابک صف بصف کروبیان اندر طرب ،افلاکیان اندر شعف مشعل بدست عرشیان ،قدوسیان را گل بکف همراه جبریل آمدیصلصال وفطرس با اسف گفتند حال خویشتن بر احمد وشاه نجف بگرفت قندان پسر ،پس گفت : شاه ما عرف یارب ببخشا عاصیان بر این حسین نازنین محمد حسن آسایش.به نقل از دیوان حسین آهی -صص44-47
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-یارب این زندانی مظلوم سبط مصطفی است ؟ یا خلیل الله بوددر حبس نمرود دغا است هود پیغمبر بود در دست شداد لعین یا که یونس باشد ودر بطن ماهی مبتلا است این که بی جرم وگنه در کنده وزنجیر هست یوسف کنعان بود یا یوسف آل عبا است؟ پور یعقوب است در چاه ستم افتاده وی یا به زندان رشیدی خود مه برج حیاست ؟ این کلیم الله بود در دست فرعون لعین یا زکید سامری در محنت ورنج وبلا است حضرت جز قیل پیغمبر بودگویی به حبس کو زجور وظلم بخت النصر در شور ونوا است؟ حضرت صالح بود اندر کف نا صالحان یا مسیح است وگرفتاریهودان از جفا است ؟ او سلیمان است غمگین از جفای اهرمن خاتم شاهی وی درچنگ ((دیوان )) از قضا است آری این زندانی زندان هارون الرشید حضرت موسی ابن جعفر نور چشم مرتضا است هفت سالش گوشه ی زندان مکان بود از ستم اینک از زهر ستم راحت زجور اشقیا است گرچه نبود دخترش معصومه در هنگام مرگ لیک راسش بر سر زانوی فرزندش رضا است بهر دیدارپدر با چشم گریان آمده خسرو ملک خراسان آنکه فخر الاولیا است ای صبا با دخترش معصومه گو تا به حشر قلب عالم ،چون دل ((آهی))مکدر زاین عزا ست .
محمد حسن اسایش - بنقل از دیوان حسین آهی -جلد اول - صص 179-180
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
---غروبی سخت دلگیراست ومن ، بنشسته ام اینجا، کنار غار پرت وساکتی ، تنها که می گویند : روزی ، روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است واینجا، سرزمین کعبه وبطحاست... وروز، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست. برون از غار زپیش روی وزیرپای من ، تاهرکجا ، سنگ وبیابانست. هوا گرم است وتبداراست اما می گرایدسوی سردی، سوی خاموشی. وخورشیداز پس یک روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته می میرد.. ودر اطراف من از هیچ سویی ، رد پایی نیست ودور من ، صدایی نیست
فضا خالی است وذهن خسته وتنهای من ، چون مرغ نوبالی ،-که هردم شوق پروازیبه دل دارد- کنارغار ،از هرسنگ، هر صخره پرد بر صخره ایدیگر..
ومی جوید به کاوشهای پی گیگیری، نشانیهای مردی را - نشانیها،که شاید مانده بر جا ،دیر دیر: از سالیانی پیش_ ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار می گردم.
وپیدا می کنم گویی نشانیها که می جویم: همانست، اوست! کنار غار ، اینجا ،جای پای اوست،می بینم ومی بویم توگویی بوی اورا نیز همانست ، اوست:
یتیم مکه ،چوپانک،جوانک،نوجوانی از بنی هاشم وبازرگان راه مکه وشامات
(امین)، آن راستین، آن پاکدل ، آن مرد، وشوی برترین بانو:(خدیجه)
نیز ، آنکس کوسخن جز حق نمی گوید وغیر از حق نمیجوید وبتها را ستایشگر نمی باشد واینک : این همان مردابرمرد است (محمد) -ص- اوست
این شعر ادامه دارد که ادامه ی آن درفرصتها ی بعدی به نظر کاربران خواهد رسید
---پيام درد انسانهاي قرنم را زمن بشنو پيام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پيام رنج انسانهاي زيربار،وزآزادگي مهجور پيام آنکه افتاده است درگرداب
وفريادش بلنداست:((آي آدمها...)) پيام من ،پيام او،پيام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله اي سرميدهد،آنگاه مي گويد: خداي کعبه ،اي يکتا!
درون سينه ها ياد تومتروک است وازبي دانشي واز بزهکاري ،:
مقام برترين مخلوق تو،انسان، بسي پايين تراز حد سگ وخوک است.
خداي کعبه ،اي يکتا!فروغي جاودان بفرست، که اين شبها بسي تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستي رابه مهرازآستيني باز ،بيرون کن
که:برداردبه نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچمهاي انسن را
فروشويد نفاق وکينه هاي کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ي گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز فروپيچد بهم طومار قانونهاي جنگل را
وگويد :آي انسانها! فراگردهم آييد وفراز آييد بازآييد
صدا بردارد انسان را وگويد: هاي ، اي انسان! برابر آفريدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درايران وباآن کفشگرگويد :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهي نه! سپاهي زاده راباکفشگر،
ديگرتفاوتهاي خوني نيست سياهي وسپيدي نيز ،حتي،موجب نقص وفزوني نيست... خداي کعبه ...اي ..يکتا...)) بدين هنگام
کسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد درغار محمدرا صدا آهسته مي آيدفرود از اوج ونجوا گونه مي گردد پس آنگه مي شود خاموش.
سکوتي ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار ميرويد...
وشاخ وبرگ خود رادرفضاي قيرگون غار مي شويد
ومن درفکر آنم کاين چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه اين صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب يبر نمي خيزد محمد ،سخت مبهوت است
گويا ،کاش ميديدم ! صدا باگرمترآوا وشيرين تر بياني باز مي گويد:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسينه ي من باز مي ماند زکار خويش،گفتي ميروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار ((هستي) مي سپارد گوش پس از لختي سکوت-اماکه عمري بود گويي-گفت:
((من خواندن نمي دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ايزدت کوآفريننده است...)) واو ميخواند، امالحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است صدا گويي خدا رنگ است. مي خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ايزدت،کو آفريننده است...))* * *
درودي مي تراود از لبم بر او درودي گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اينجا، کنارغارپرت وساکتي ،تنها
که ميگويند روزي ،روزگاري مهبط وحي خدا بوده است، ونام آن ((حري)) بوده است.
ودر اطراف من ازهيچ سويي ردپايي نيست ودور من ، صدايي نيست...*
*-اين شعرکه درسه قسمت متوالي عرضه گرديدبرگرفته از کتاب شاهکارهايي آزاشعار مذهبي .آراسته ي رضامعصومي _نشريه ي ماه نو-انتشارات رشيدي- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوي گرمارود ي شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134
---پيام درد انسانهاي قرنم را زمن بشنو پيام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پيام رنج انسانهاي زيربار،وزآزادگي مهجور پيام آنکه افتاده است درگرداب
وفريادش بلنداست:((آي آدمها...)) پيام من ،پيام او،پيام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله اي سرميدهد،آنگاه مي گويد: خداي کعبه ،اي يکتا!
درون سينه ها ياد تومتروک است وازبي دانشي واز بزهکاري ،:
مقام برترين مخلوق تو،انسان، بسي پايين تراز حد سگ وخوک است.
خداي کعبه ،اي يکتا!فروغي جاودان بفرست، که اين شبها بسي تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستي رابه مهرازآستيني باز ،بيرون کن
که:برداردبه نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچمهاي انسن را
فروشويد نفاق وکينه هاي کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ي گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز فروپيچد بهم طومار قانونهاي جنگل را
وگويد :آي انسانها! فراگردهم آييد وفراز آييد بازآييد
صدا بردارد انسان را وگويد: هاي ، اي انسان! برابر آفريدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درايران وباآن کفشگرگويد :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهي نه! سپاهي زاده راباکفشگر،
ديگرتفاوتهاي خوني نيست سياهي وسپيدي نيز ،حتي،موجب نقص وفزوني نيست... خداي کعبه ...اي ..يکتا...)) بدين هنگام
کسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد درغار محمدرا صدا آهسته مي آيدفرود از اوج ونجوا گونه مي گردد پس آنگه مي شود خاموش.
سکوتي ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار ميرويد...
وشاخ وبرگ خود رادرفضاي قيرگون غار مي شويد
ومن درفکر آنم کاين چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه اين صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب يبر نمي خيزد محمد ،سخت مبهوت است
گويا ،کاش ميديدم ! صدا باگرمترآوا وشيرين تر بياني باز مي گويد:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسينه ي من باز مي ماند زکار خويش،گفتي ميروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار ((هستي) مي سپارد گوش پس از لختي سکوت-اماکه عمري بود گويي-گفت:
((من خواندن نمي دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ايزدت کوآفريننده است...)) واو ميخواند، امالحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است صدا گويي خدا رنگ است. مي خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ايزدت،کو آفريننده است...))* * *
درودي مي تراود از لبم بر او درودي گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اينجا، کنارغارپرت وساکتي ،تنها
که ميگويند روزي ،روزگاري مهبط وحي خدا بوده است، ونام آن ((حري)) بوده است.
ودر اطراف من ازهيچ سويي ردپايي نيست ودور من ، صدايي نيست...*
*-اين شعرکه درسه قسمت متوالي عرضه گرديدبرگرفته از کتاب شاهکارهايي آزاشعار مذهبي .آراسته ي رضامعصومي _نشريه ي ماه نو-انتشارات رشيدي- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوي گرمارود ي شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134--
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-مژده ز میلاد ولی خدا شاه ولایت علی مرتضی مژده زمیلاد شه ملک دین حجت حق مظهر جان آفرینمفخر ایجاد وولی مبین صهر نبی ، سرور اهل یقین شیر خدا وارث خیرالوری شاه ولایت علی مر تضی مژده زمیلاد شه انس وجان نور خدا، سرور کون و مکان شاه هدی آیت امن وامان اصل ولا ، قاسم نار وجنان حبل متین لنگر ارض وسماء شاه ولایت علی مرتضی مژده زمیلاد شه بوالحسن مظهر الطاف حی ذوال منن وارث علم نبی مو تمن محور دین شاه زمین وزمن فارس صفدر شه خیبر گشا شاه ولایت علی مر تضی مژده که عالم همه گلزار شد دشن ودمن تحتها الانهار شد کون ومکان مطلع الانوار شد جلوه کنان والد اطهار شد شد متولد شه ملک ولا شاه ولایت علی مر تضی
مژده رحمت به همه شیعیان خاصه بر احباب وهمه دوستان گشت عیان جامع سر نهان ماه رخ مر تضوی شد عیان گشت عیان همسر خیر النسا. محمد حسن اسایش - به نقل از دیوان آذر خراسانی -جلد 2 -ص 31
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس--البش که عیان مهر فروزان آمد ظاهر از پرده ی عصمت رخ جانان آمد
سر زد ازبرج نبوت مه رخشنده ی دین روشن از نور رخش عالم امکان آمد
دختر ختم رسل هادی کل ،شاه سبل از پس پرده عیان چون مه کنعان آمد
دسته دسته ملک از عالم بالا بزمین بهر دیدار رخش خرم وخندان آمد
عزت وفضل وشرافت بنگر زامر خدا سوی زهرا زجنان حوری وغلمان آمد
ساره وآسیه ومریم وکلثوم زبهشت از پی خدمت آن زهره ی تابان آمد
آنچنان نور رخ دخت نبی جلوه نمود که قصور همه ی مکه نمایان آمد
نه همین مکه منور شده از طلعت او زسما ـابسمک یکسره رخشان آمد
شده از مکه همان نور نمایان که بطور سالهادر طلبش موسی عمران آمد
بهر این نور که در صلب خلیل الله بود نارنمرود به یک لحظهگلستان آمد
گر نبردی بزبان نوح نبی نامش را کی نجات از یم وگرداب وزطوفان آمد
یوسف مصر گراین نام نخواندی بزبان کینجاتش زچه وگوشه ی زندان آمد
چون نیاید زازل تابه ابد همتایش همسرش شیر خدا حامی قر آن امد
زین دودریای فضیلت که بهم شد واصل خارخ از ایندو نکو لولوء و مرجان آمد
نه همین ام ابیها نبی اش خوانده زحق ام فضل ،ام کتاب ، ام امامان آمد
شب مولود مهین دخت نبی فاطمه شد عرش پرنور شد وفرش چراغان آمد
تاکه تبریگ بگوید بجهان شیعه {کربلایی} زسوی نوحه سرایان آمد
اثر طبع شاد روان نادعلی کربلایی-پدر سه شهید -به نقل ازارمغان کربلا کتاب سوم -ص۶۳-۶۴--انتشارات خزر -بوذرجمهری سابق (۱۵ خرداد)- ----البشارت که عیان مهر فروزان آمد ظاهر از پرده ی عصمت رخ جانان آمد
سر زد ازبرج نبوت مه رخشنده ی دین روشن از نور رخش عالم امکان آمد
دختر ختم رسل هادی کل ،شاه سبل از پسرده عیان چون مه کنعان آمد
دسته دسته ملک از عالم بالا بزمین بهر دیدار رخش خرم وخندان آمد
عزت وفضل وشرافت بنگر زامر خدا سوی زهرا زجنان حوری وغلمان آمد
ساره وآسیه ومریم وکلثوم زبهشت از پی خدمت آن زهره ی تابان آمد
آنچنان نور رخ دخت نبی جلوه نمود که قصور همه ی مکه نمایان آمد
نه همین مکه منور شده از طلعت او زسما ـابسمک یکسره رخشان آمد
شده از مکه همان نور نمایان که بطور سالهادر طلبش موسی عمران آمد
بهر این نور که در صلب خلیل الله بود نارنمرود به یک لحظهگلستان آمد
گر نبردی بزبان نوح نبی نامش را کی نجات از یم وگرداب وزطوفان آمد
یوسف مصر گراین نام نخواندی بزبان کینجاتش زچه وگوشه ی زندان آمد
چون نیاید زازل تابه ابد همتایش همسرش شیر خدا حامی قر آن امد
زین دودریای فضیلت که بهم شد واصل خارخ از ایندو نکو لولوء و مرجان آمد
نه همین ام ابیها نبی اش خوانده زحق ام فضل ،ام کتاب ، ام امامان آمد
شب مولود مهین دخت نبی فاطمه شد عرش پرنور شد وفرش چراغان آمد
تاکه تبریگ بگوید بجهان شیعه {کربلایی} زسوی نوحه سرایان آمد
اثر طبع شاد روان نادعلی کربلایی-پدر سه شهید -به نقل ازارمغان کربلا کتاب سوم -ص۶۳-۶۴--انتشارات خزر -بوذرجمهری ارت
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد
مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد
بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد
همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد
نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد
دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد
نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد
نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد
زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد
چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد
قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد
ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد .
اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
عزاي رسول الله (ص) -امام مجتبي (ع) وامام رضا (ع)
عزاي رسول الله (ص)
يارسول الله داغت بر عزيزان زود بود يا نبي الله دوري از تو اين سان زود بود
ياامين الله يا خيرالورا ، بدرالدجا سوز هجران تو بر زهراي نالان زود بود
با غروب نور رويت شام ماتم شد پديد آخر اي صبح اميد اين شام هجران زود بود
اي اميد دردمندان حامي مستضعفان در کف اهريمنان نقش سليمان زود بود
بي تو اندر سينه ي حيدر نفس تنگ است تنگ سد راه آه بر اين قلب سوزان زود بود
اي عزيز جان آل الله ويار بي کسان مرگ جانسوز توبر اين جمع سوزان زود بود
روح والاي تو از اين تنگناي زندگي چونفرشته پر زنان بر سوي رضوان زود بود
رهبرابا رفتنت اسلام وامت شد پديد اين چنين تنها وتنها دين وقر آن زود بود
روز مظلومي زهرا وعلي ودوستان گاه محزوني طفلان پرشان زود بود
اشک زينب همچوشبنم مي چکد بر روي گل عندليبا ترک اين زيبا گلستان زود بود
بي قرارانت حسين ومجتبي پروانه سان سوختن در پايت اي شمع فروزان زود بود
ياحبيب الله يا احمد نبي الهاشمي (کربلايي) در عزايت اشک ريزان زود بود
---به نقل از شکوفه هاي غم -جلد اول ص 22 -نادعلي کربلايي -انتشارات خزر -تهران ---
----------سه عزا وغم --------------------
زهراي اطهر دختر ختم رسولان دارد عزا امشب سه جا بهر عزيزان
فاطمه کرده گيسو پريشان گه مدينه رود گه خراسان
اي شيعيان اسلام وقر آن بي معين شد قتل امام وقتل ختم المرسلين شد
فاطمه کرده گيسو پريشان گه مدينه رود گه خراسان
ارض وسما در لرزه شد از جور عدوان جسم امام دومين شد تير باران
فاطمه کرده گيسو پريشان گه مدينه رود گه خراسان
شد رحلت پيغمبر ووقت عزا شد پاره جگر از زهر امام مجتبي شد
فاطمه کرده گيسو پريشان گه مدينه رود گه خراسان
حجت هشمتمين درراه دين وقر آن کشته شد از جفا وظلم وجورعدوان فاطمه کرده گيسو پريشان گه مدينه رود گه خراسان
----شکوفه هاي غم -جلد اول -ص 24 نادعلي کربلايي -انتشاراتخزر -تهران
--------- مرگ پدر-زبانحال فاطمه در سوگ رسول الله ----
هجران وغم مرگ پدر کرده پريشم تيره شده چون شام سيه ، روز به پيشم
باران محن را بسرم ابر بلا ريخت از گردش ايام نگرحال پريشم
مجروح شد از داغ پدر قلب من زار از امت او غم برسد بر دل ريشم
چون خار مغيلان بزند خصم به من نيش همواره درافغان ، من از آن سوزش نيشم
از بس که بديدم به جهان محنت وآزار من سير ازاين عمر گران مايه ي خويشم
غير از غم دوري عزيزان به دلم نيست ورنه نبودهيچ غمي از کم وبيشم
مردم همه از گريه ي من خسته ومن نيز رنجيده زبيگانه وغمديده زخويشم
(آهي) گنهم نيست بجز اخذ حق خويش من کشته ي آئينم وقرباني کيشم
---نقل از ديوان آهي -جلد دوم -ص 122 -علي آهي-انتشارات خزر -تهران----
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر کردي چراازدوري رويت مرا خونين جگر کردي
رقيه دخت شاه دين شبي در شام غم افزا زهجر باب خود گشتي بسي درشيون وغو غا
سرشک ازديدگان جاري همي ناليد ومي گفتا که اي بابا ي مظلومم بکوي که گذر کردي
-------چرا از محفل ما اي پدرعزم سفر کردي ---------------------
يتيمم در بدرگشتم همي نالم زهجرانت بيا بابا دم ديگر مرابنشان بدامانت
کجا رفتي تواي باباسر وجانم بقربانت زما افسردگان بابا چرا قطع نظر کردي
-----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر کردي ------------------
غريب وبي معينم من ندارم يار وغمخواري نباشد از براي من دگريار وپرستاري
بنالم درفراق تو کنم از ديده خون جاري زهجر روي خود بابا مرا نيلي ببر کردي
----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر کردي---------------
نباشد طاقتم ديگر بگريم از براي تو کنم خاک سيه بر سر پدر جان در عزاي تو
کجايي اي پدر تا آنکه چينم من بلاي تو نمي دانم سفر اندر کدامين بوم بر کردي
-----------چرا از محفل مااي پدر عزم سفر کردي --------------
زضرب سيلي اعدا رخم نيلي شده بابا شکيبايي نمي باشد توانم رفته از اعضا
زدل اين عقده ام بابا زوصل روي خود بگشا زفقدانت مرا افسرده وخونين جگر کردي
----------چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر کردي -------------
دراين ماتم سرا (ساعي) توبا خيل عزاداران نوا کن بهر آن طفل فکار شاه مظلومان
بيابي باعزاداران جزا ازايزد منان زنظم جانگدازخود جهان را نوحه گر کردي
-----چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر کردي-------
به نقل از معراج عاشورا -اثر طبع حسينعلي خوانساري -صص 149-150-کتابفروشي اشرفي خوانسار
ماه قيام ،ماه حسين ، ماه انقلاب
ماه خروج پيشرومومنان بود
ماه شکست دشمن قرآن وفتح حق
ماه ظهور عدل به اهل جهان بود
مردي قيام کرده به صحراي کربلا
کز خاندان خاتم پيغمبران بود
مردي قيام کرده که باانقلاب خون
بر هم زن رِِژيم ستم گستران بود
مردي قيام کرده که تا روز رستحيز
نام گراميش همه جا جاودان بود
فرزند با کفايت نستوه بوتراب
کز خون او زمين بلا گلستان بود
با خون نوشته است بتاريخ روزگار
هرکس که بار ظلم کشد ناتوانبود
بهر قيام نسل جوان برعليه ظلم
اول شهيدش اکبر زيبا جوان بود
تکميل تاشود سند سرخ انقلاب
امضاءزخون اصغر شيرين زبان بود
سيراب تا شوند همهتشنگان عدل
در خون طپيده ساقي لب تشگان بود
هفتاد وچند ياور وانصار ولشکرش
هريکچو آيت است که در خون طپان بود
عباس وعون وجعفروعبدالهش چوگل
سيراب زاشک دمبدم باغبان بود
قرآن ورق ورق پي تحکيم امر حق
تا نهضت مقدس دين جاودان بود
با اين قيام کاخ ستم واژگون نمود
تابر قرار مکتب خون جامگان بود
بر انتقال خون شهيدان بي کفن
گاه قيام (زين اب )قهرمان بود
هر ارض(کربلايي) وهر يوم عاشري
تا انقلاب مهدي صاحب زمان بود
نقل از شکوفه هاي غم -صص135-136-نادعلي کربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر -تهران----
---
- سرسلسله ي مردم آزاد حسين است
آنکس که دراين ره سر وجان داد حسين است
مردي که چوکوهي ببر تيشه ي بيداد
دامن بکمر برزد واستاد حسين است
درسي به بشر داد بدستور الهي
درسش عملي بود نه کتبي ،نه شفاهي
آيين يزيدي که بري بود زانصاف
ننمود بتهديد وبه تطميع گواهي
در معرکه دشمن چوبه او خط امان داد
رد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان داد
ننهاد بزنجير ستم گردن تسليم
حنجر بدم خنجر بيداد گران داد
مردانه دراين معرکه بنهاد قدم را
بر ضدستمکار بر افراشت علم را
با نيروي يزداني وبا دست خدايي
بشکست بهم قدرت ارکان ستم را
اعلاميه از قتلگه کرب وبلا داد
با زينب وسجاد سوي شام فرستاد
اين جمله زخون بود در آن نشريه مسطور
بايد بشر از قيد اسارت شود آزاد
او کرد بنوع بشر اين قاعده تعليم
کاندر ره آزادگي از جان نبود بيم
ديگر نهراسد زستمکار ستمکش
مظلوم بظالم نکند کرنش وتعظيم
هر وحشي ناکس نزند کوس تمدن
هر کافر ناحق نزند لاف تدين
اشرار باحرار نگيرند سر راه
ناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عن
شمشير نباشد بکف زنگي بد مست خائن نشود عالي وعالي نشود پست باشد که ببالند وننازند ونتازند
از باب زر وسيم باشخاص تهيدست
برچيده شود قاعده ورسم توحش
از مسند حق دور شود قاضي حق کش
ازبين رود منکرومعروف بيايد جاهل رهد از جهل چو عالم بزيد خوش
مردم همه با کافر وظالم بستيزند
پويند ره حق وزناحق بگريزند
کوبند همي سنگ الم بر سر بدخواه
بر فرق تبهکار همي خاک بريزند
اين حکم صريح است وبديه است ومحقق
چيره نشود حق کش وکشته نشود حق
بيداد گري را اثري نيست بعالم
زنده است حسين ابن علي آن حق مطلق-
(ازبصير اصفهاني-به نقل از شاهکارهاي ادب فارسي(اشک شفق)صص200-201 آراسته ي رضا معصومي -نشريه ماه نوع -ناشر : رشيدي -ديماه 1362 شمسي)-------------------
جلوه گاه حق از احمد مهران-همان ماخذ-ص 202:--
تاابد جلوه گه حق وحقيقت سر توست
معني مکتب تفويض علي اکبر توست
اي حسيني که تويي مظهر آيات خداي
اين صفت از پدر وجد تو در جوهر توست
درس مردانگي عباس بعالم آموخت
زانکه شد مست از آن باده که در ساغر توست
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند ؟
آنکه بر مرگ زند خنده علي اصغر توست
اي که در کرببلا بيکس وياور گشتي چشم بگشا وببين خلق جهان ياور توست
خواهر غمزده ات ديد سرت بر ني وگفت:
آنکه بايد به اسيري برود خواهر توست
(بابي انت وامي)که تواي مکتب عشق
عشق را مظهر و آثار علي اصغر توست
اي حسيني که بهر کوي عزاي تو بپاست
عاشقان رانظري دردم جان پرور توست
خواست (مهران )بزند بوسه سراپاي تورا
----
مهر تو مرا رکن نماز است حسين جان عشق تو مرا کعبه ي راز است حسين جان
روزي که شود بسته برويم در اميد
يک ذره غبار حرمت اي حرم دين در رتبه به از ملک حجازاست حسين جان
هرروزدهم بوسه بخاک حرم تو چون تربت تو مهر نماز است حسين جان
در کرببلا زان همه گلهاي نکويت اصغر گل نشکفته ي ناز است حسين جان
ازداغ تودر گوشه ي ويرانه رقيه شمعيست که در سوز وگدازاست حسين جا
گر قلب من از سينه بر آرند ببينند باذکر تو در راز ونياز است حسين جان
مي خواستم از وصف وجلال تو بگويم دل گفت که اينقصه درازاست حسين جان -اي خون خدا خسرو محمود خصائل بر درگه تو خضر اياز است حسين جان
در روز جزا کرببلايي زشفاعت بر سوي تو اش دست نياز است حسين جان -به نقل ز
شکوفه هاي غم اثر طبع ناد علي کربلايي-صص169-170
زینب با سر بریده :خطبه جانسوز زینب کرده ، عالم را مکدر در میان کوفه بنموده است غوغا دخت حیدر با بیان مرتضی ابلاغ حق بنمود وگفتا کوفیان من زینبم ، حق را نمایم آشکارا زینبم بنت علی وقهرمان کربلایم قهرمان کربلا وزاده شیر خدایم من زریشه می کنم ویرانه ، کاخ ظالمان را با بیانی می کنم ، ابلاغ آزادی جهان را
ناگهان ماهی فراز نی بدید آن نیک اختر گشت خاموش وفغان سر داد با نوی فلک فر با ندای دلخراشی گفت : ایا تو حسیسنی؟ تو حسین زینبی وآن امام عالمینی ؟
گر حسینی پس چرا پیشانیت مجروح گشته؟ گو کدامین سنگ دل پیشانیت از کین شکسته؟ تو گل بستان زهرایی چرا پزمرده گشتی/ تو سلیمان جهانی چس چرا افسرده گشتی؟
چون بدیدی زینب نالان سر سلطان خوبان گشته مجروح از جفای دشمنان وظلم عدوان آن چنان زد راس پر نورش بروی چوب محمل از سر او خون چکید وشیعه را بنموده خوندل
گفت : کی پاشیده خاکستر بروی زخمهایت ؟ من گمانم بوده خاکستر دوایی از برایت ای برادر کن نظر برحالت دختت سکینه گشته محزون وغم انگیز از جفای قوم کینه
خوبرویا زین مصیبت عالمی گردیده گریان اهل بیت مصطفی در کوچه وبازار نالان ------ کاخ تو زیر وزبر کنم :
من زینبمزکربلا آمدم به شام تا روز روشن تو زشب تیره تر کنم من زینبم به چشم حقارت مکن نظر با یک اشاره کاخ تو زیر وزبر کنم من آمدم که سلطنتت ای یزید دون
سازم فنا ونقشه تو بی اثر کنم من زینبم ستم کش وبیچاره نیستم خاک ستم به فرق سر خیره سر کنم من زینبم که دست خدایم در آستین تا دست نابکار تو از تن بدر کنم
من آمدم که زنده وجاوید وپایدار دین خدا بروی زمین سربسر کنم من زینم که کرده خدا نقطم آتشین هر جا که رو کنم همه فتح وظفر کنم
من آمدم خراب کنم کاخ قدرتت زاین رو بود اگر به خرابه مقر کنم من آمدم یزید ویزیدی مرام را روشن هویتش به جهان بشر کنم من آمدم کنون پی خون خواهی حسین
تا انتقام خود نگشم کی سفر کنم؟ من زینبم که از نظر لطف ذره را روشن دلش زنور چو وقت سحر کنم -به نقل از کاروان غم - جلد 1- ص 80-81 .محمد حسن اسایش
------1] ستایش خدای را سزاست که در یگانه گی اش بلند مرتبه و در تنهای اش به آفریدگان نزدیک است. سلطنتش پر جلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است، بر همه چیز احاطه دارد بی آنکه مکان گیرد و جابه جا شود و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.همواره ستوده بوده وخواهد بود ، مجد و بزرگی او را پایانی نیست آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست .
{ 2 }
{4}
{6}
هان ! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود.
هشدار ! اوست انتقام گیرنده ی از ستمکاران.
هشدار ! اوست فتح کننده ی دژها و منهدم کننده ی آن ها !
هشدار ! اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و رهنمای آنان.
هان ! همانا او یاور دین خداست.
هشدار ! او به هر ارزشمندی به اندازه ی ارزش او و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه ی نادانی اش نیکی کند.
هان ! او نیکو و برگزیده ی خداست.
هشدار ! اوست میراث دار دانش ها و احاطه دار بر ادراک ها.
[83] هان ! او از پروردگارش خبر دهد و نشانه های او را برپا کند و استحکام بخشد .
هشدار ! اوست بالیده و استوار.
آگاه باشید ! هم اوست که اختیار امور جهانیان به او سپرده شده است.
هشدار ! او ولی خدا در زمین، داور او در میان مردم و امانت دار امور آشکار و نهان است.
{9}
(ای رسول خدا) ما را به فرمان خدا پند دادی ، درباره علی امیر مومنان و امامان پس از او ، فرزندانت از نسل او ، حسن و حسین و پیشوایان بعد از آن دو ، که خداوند بر پایشان کرده . اینک برای آنان عهد و پیمان از ما گرفته شد از دل ها ، جان ها، زبان ها و درون ها و از دستانمان ، هرکس توانست با دست و گرنه با زبان بیعت نمود دیگر پیمان نخواهیم شکست و خداوند دگرگونی از ما نبیند و از این پس فرمان تو را به نزدیک و دور از فرزندان و خویشان خواهیم رساند و خداوند را بر آن گواه گرفته او بر گواهی کافی است و تو نیز بر ما گواه باش .
البته خداوند هر صدایی را می شنود و بر اسرار دلها آگاه است (هرآن کس که هدایت پذیرد به خیر خویش پذیرفته و آن که گمراه شد به زیان خود رفته..) (زمر/41). و آن کس که بیعت کند حتماً با خداوند پیمان بسته « دست خدا بالای دستان آن هاست ...» (فتح/10)
خداوند مکّاران را تباه می کند و به باوفایان مهر می ورزد « هرکس پیمان شکند البته به زیان خود گام نهاده و آن که بر عهدش پا برجا ماند بزودی خدا او را پاداش بزرگی خواهد داد...» (فتح/10).
عید میلاد صاحب زمان است نوبت شادی شیعیان است
حامی دین پیغمبر آمد از قدومش منور جهان است شادی از چشم نرجس عیان است ---
بوی گل می وزد از گلستان بلبل از شوق گل نغمه خوان است
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک--- از پی آن روزهای پر غم ودرد ومحنت رخ نما ای آفتاب روشنی بخش ، ای ذره پرور
ای رخت مظهر حسن داور ازتو عدل الهی میسر
ریشه ی ظالمان را برانداز حاجت بیدلان رابر آور مقدمت ای خسرو خوبان مبارک --- عید میلاد توبر همه ایران مبارک
چشم ما بوده دایم براهت تانمایی رخ همچو ماهت
بر کشی آن دم تیغ دوسر را بنگر این امت بی پناهت
در مسیرت بود نهضت ما قلب پاکت به عرضم گواه است
پای کن در رکاب سعادت سان ببین لشکر واین سپاهت
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلادتو بر همه ایران مبارک
ریشه ی کشور آشنایی زآشنایان مفرما جدایی
ای خوش آن دم که از کوی جانان برقع ازروی ماهت گشایی
عقده های گره خورده در دل با شکر خنده از دل زدایی
هم قبول از حقیقت زاحسان شعر نا قابلش را نمایی
باغبانا جشن پیروزی بپا کن از خزان تشنگی مارا رها کن
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلاد تو بر همه ایران مبارک *
*-صص 119-120-کتاب سرود های امام مهدی -انتشارات قلم -قم-گرد آورنده حسین حقجو-----
عید سعید شه صاحب زمان باد مبارک به همه شیعیان --مژده زمیلاد شه بحر وبر قائم دین ، حجت اثنی عشر
مظهر الطاف حی داد گر نورمبین وارث خیرالبشر
سبط نبی پادشه انس وجان باد مبارک به همه شیعیان --
مژده که بر جسم جهان جان رسید جان جهان حاکم فرمان رسید
حجت حق قاطع برهان رسید هادی دین ،حامی قرآن رسید
شبل علی خسرو کون ومکان باد مبارک به همه شیعیان--
مژده که شد قدرت حق آشکار گشت عیان مظهر پروردگار
جامع الاسرار شه ذوالوقار حجت حق خاتمه ی هشت وچار
سیف خدا رایت امن وامان باد مبارک به همه شیعیان ---
مزده که میلاد شه عالم است عید سعید ولی اعظم است
مولد سبط نبی اکرم است آنکه بخوبان جهان خاتم است
حجت حق سید صاحب زمان باد مبارک به همه شیعیان --
بنقل از دیوان آذر خراسانی -ص ۱۴۵ -انتشارات طوس مشهد -چاپ ۱۳۸۲ هجری قمری -اثر طبع مرحوم حاج سید غلامرضا آذر خراسانی سرخسی --
عید میلاد صاحب زمان است نوبت شادی شیعیان است
عید میلاد صاحب زمان است نوبت شادی شیعیان است
حامی دین پیغمبر آمد از قدومش منور جهان است شادی از چشم نرجس عیان است ---
بوی گل می وزد از گلستان بلبل از شوق گل نغمه خوان است
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک--- از پی آن روزهای پر غم ودرد ومحنت رخ نما ای آفتاب روشنی بخش ، ای ذره پرور
ای رخت مظهر حسن داور ازتو عدل الهی میسر
ریشه ی ظالمان را برانداز حاجت بیدلان رابر آور مقدمت ای خسرو خوبان مبارک --- عید میلاد توبر همه ایران مبارک
چشم ما بوده دایم براهت تانمایی رخ همچو ماهت
بر کشی آن دم تیغ دوسر را بنگر این امت بی پناهت
در مسیرت بود نهضت ما قلب پاکت به عرضم گواه است
پای کن در رکاب سعادت سان ببین لشکر واین سپاهت
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلادتو بر همه ایران مبارک
ریشه ی کشور آشنایی زآشنایان مفرما جدایی
ای خوش آن دم که از کوی جانان برقع ازروی ماهت گشایی
عقده های گره خورده در دل با شکر خنده از دل زدایی
هم قبول از حقیقت زاحسان شعر نا قابلش را نمایی
باغبانا جشن پیروزی بپا کن از خزان تشنگی مارا رها کن
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلاد تو بر همه ایران مبارک *
*-صص 119-120-کتاب سرود های امام مهدی -انتشارات قلم -قم-گرد آورنده حسین حقجو----
عید سعید شه صاحب زمان باد مبارک به همه شیعیان --مژده زمیلاد شه بحر وبر قائم دین ، حجت اثنی عشر
مظهر الطاف حی داد گر نورمبین وارث خیرالبشر
سبط نبی پادشه انس وجان باد مبارک به همه شیعیان --
مژده که بر جسم جهان جان رسید جان جهان حاکم فرمان رسید
حجت حق قاطع برهان رسید هادی دین ،حامی قرآن رسید
شبل علی خسرو کون ومکان باد مبارک به همه شیعیان--
مژده که شد قدرت حق آشکار گشت عیان مظهر پروردگار
جامع الاسرار شه ذوالوقار حجت حق خاتمه ی هشت وچار
سیف خدا رایت امن وامان باد مبارک به همه شیعیان ---
مزده که میلاد شه عالم است عید سعید ولی اعظم است
مولد سبط نبی اکرم است آنکه بخوبان جهان خاتم است
حجت حق سید صاحب زمان باد مبارک به همه شیعیان --
بنقل از دیوان آذر خراسانی -ص ۱۴۵ -انتشارات طوس مشهد -چاپ ۱۳۸۲ هجری قمری -اثر طبع مرحوم حاج سید غلامرضا آذر خراسانی سرخسی --
عید میلاد صاحب زمان است نوبت شادی شیعیان است
عید میلاد صاحب زمان است نوبت شادی شیعیان است
حامی دین پیغمبر آمد از قدومش منور جهان است شادی از چشم نرجس عیان است ---
بوی گل می وزد از گلستان بلبل از شوق گل نغمه خوان است
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک--- از پی آن روزهای پر غم ودرد ومحنت رخ نما ای آفتاب روشنی بخش ، ای ذره پرور
ای رخت مظهر حسن داور ازتو عدل الهی میسر
ریشه ی ظالمان را برانداز حاجت بیدلان رابر آور مقدمت ای خسرو خوبان مبارک --- عید میلاد توبر همه ایران مبارک
چشم ما بوده دایم براهت تانمایی رخ همچو ماهت
بر کشی آن دم تیغ دوسر را بنگر این امت بی پناهت
در مسیرت بود نهضت ما قلب پاکت به عرضم گواه است
پای کن در رکاب سعادت سان ببین لشکر واین سپاهت
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلادتو بر همه ایران مبارک
ریشه ی کشور آشنایی زآشنایان مفرما جدایی
ای خوش آن دم که از کوی جانان برقع ازروی ماهت گشایی
عقده های گره خورده در دل با شکر خنده از دل زدایی
هم قبول از حقیقت زاحسان شعر نا قابلش را نمایی
باغبانا جشن پیروزی بپا کن از خزان تشنگی مارا رها کن
مقدمت ای خسرو خوبان مبارک عید میلاد تو بر همه ایران مبارک *
*-صص 119-120-کتاب سرود های امام مهدی -انتشارات قلم -قم-گرد آورنده حسین حقجو---
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-بشارت شيعيان !شد ماه شعبان ماه پيغمبر فزون شد بر خلايق لطف وجود خالق اکبر
زمين وآسمان وعرش اعظم نورباران شد زانوار رخ نور دو چشم ساقي کوثر
عيان گرديد در يثرب جمال عالم آرايي که جبرئيل امين شد خادمدر بار آن سرور
زلطف قادر قدرت نما از گلبن عفت دوگل گرديده ظاهر ازبراي حيدر صفدر
يکي در سوم شعبان ، يکي در چارم شعبان يکي چون شمس رخشان ويکي همچون مه انور
يکي فرمانده ي عالم ،وصي احمد خاتم يکي يار ومعين وغم خور سلطان بحر وبر
يکي از فاطمه ام الائمه ، دختر طاها يکي از حضرت ام البنين همچون دروگوهر
يکي نامش حسين ابن علي فرمانرواي دين يکي باب الحوائج ، حضرت عباس نام آور
يکي را بوسه زد ختم رسولان بر لب و دندان يکي رامرتضي دست رسايش بادو چشم تر
براي ياري درماندگان بحرطوفان زا بسوي ساحل عزت ، يکي کشتي ، يکي لنگر
دو صدر الدين، دو بدر الدين ، دو ياروياور قر آن يکي وارث بشهرعلم وآن يک پشتيبان در
دو رخ زيبا ، دو قد طوبا ، قدم بنهاد در عالم يکي فرمانده ي اعظم ،يکي سردار وسرلشکر
دو جانباز وبرادر ، اين وزير وآن دگر سلطان عيان گرديدبرياري حق ازدو نکو مادر
دو روشنگر ، دو عالي فر ، که بر آنهاخدا بخشد هزاران {کربلايي}را زرحمت در صف محشر
اثر طبع نادعلي کربلايي -شادروان کربلايي پدر سه شهيد -به نقل از شکوفه هاي انقلاب -جلد دوم -صصص114-115-انتشارات خزر-تهران
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-